داستان کودکانه در مورد بي نظمي که کودک شما يادبگيره نظم داشته باشه و اسباب بازي و وسايل در خانه رها نکنه.


 


يکي بود يکي نبود


يه پسر کوچولوي شيطوني بود به اسم نيما که هميشه  وقتي از مدرسه ميومد لباساش و روي تخت مينداخت و ميرفت جلوي تلويزيون فيلم ميديد و با اسباب بازي هاش بازي ميکرد.


 


مادر نيما هميشه بهش ميگفت که لباساش و مرتب کنه و اسباب بازي هاشو از وسط خونه جمع کنه تا خراب نشن.


 


ولي نيما به حرف مامانش گوش نميداد و هميشه همون جوري که جلو تلويزيون کارتون ميديد خوابش ميبرد و مامان و باباش وسايلش و جمع ميکردن.


 


تا يه روز نيما از مدرسه اومد و ناهارش تند تند خورد و رفت جلوي تلويزيون تا کارتون مورد علاقه اش رو ببينه و با ماشين هاش بازي کنه.


 


مامانش که خيلي خسته بود سمت اتاق خواب رفت و گفت نيما من ميرم يکم بخوابم يادت نره وسايلت رو جمع کني.



نيما هم مثل هميشه سرش رو ت داد ولي اصلا حواسش به حرف مامانش نبود.


 


چند ساعتي نگذشته بود که نيما يادش افتاد تکليف مدرسه اش رو انجام نداد و رفت اتاقش تا از تو کيفش تکليف هاش رو در بياره و انجام بده.


 


داستان کودکانه در مورد بي نظمي


 


مامانش که تازه بيدار شده بود و داشت از اتاق خواب درميومد.


پاش روي يکي از ماشين هاي مسابقه اي نيما رفت و ليز خورد و پاش محکم به ميز وسط خونه خورد و موقع افتادن سرش به زمين خورد نيما که از سر و صدا بيرون اومده بود با ديدن مامانش ترسيد و گريش گرفت از طرفي هم ميدونست که مامانش حسابي دعواش ميکنه چون به حرفش گوش نکرده بود.


منبع : مشاوره کودک و نوجوان- داستان کودکانه در مورد بي نظمي


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

+_+ می نویسم حرف در دل مانده را...!! نجات آب،نجات زندگی montanet سنترال فایل پسری درتنهایی عاصی! بلاگ مطالب خواندنی دیجیتال مارکتینگ تعمیرگاه پاورهای کامپیوتر در تبریز